امام علی علیه السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله(۱)

مقدمه 
روزگار در طول زندگی بس دراز خویش چند گوهر نایاب را به جامعه بشری معرفی می‌کند که در میان این چند تن انگشت شمار بی گمان، علی بن ابی طالب همانند دریایی بی کران، در برابر جوی آبی قرار دارد که با هیچ یک از آنان سنجش پذیر نمی‌باشد، نه تنها در روزگار خودش که به تازگی تیرگیهای جاهلیت بوسیلة چراغ پرفروغ اسلام بر کنار شده بود قدر و ارزش او را نشناختند و از روی نادانی گوهر وجود او را با خرمهره ها مقایسه می‌کردند و گاه ترجیح می‌دادند امروزه هم با وجود این همه ژرف اندیش و روشن بین همچنان ناشناخته باقی مانده است.
پس از غروب شعاع نبوت، علی (علیه السلام) همچونان ناخدای کشتی نوپای اسلام، آن را در برابر امواج خروشان و وحشی عصبیتهای قومی و قبیلگی و جهل و نادانی مردم حفظ نمود و به خدا اگر وجود نازنینش در زمان خلافت اولی دومی و سومی نبود بند بند معرفت اسلام پاره پاره می‌شد. در این چندین سال که به قول خودشان علی بن ابی طالب را خانه نشین و مهر سکوت را بر لبانش موم کرده بودند با سیاست و پایبندی عمیق به اصول و ارزشهای اخلاقی تنها به اجرای صحیح و پایدار تعلیمات و دستورات اسلامی می‌اندیشید. و از زمان رحلت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) تا پایان عمر گرانمایه اش با جریانات مختلفی که همه آنها مخالف وی بودند مواجه بود اما آن حضرت بر مبنای مکتب تحلیلی خود با هر کدام به روش خاصی برخورد کرده و در مقاطع مختلف برخوردهای مختلفی نشان داد و این موضوع اشاره دارد به سخن آن حضرت که فرمود: لولا التقی لکنت ادهی الناس.
اگر تقوی الهی نبود بی شک زیرک ترین افراد بشر بودم. 
علی بن ابی طالب شخصیتی است که بشریت را قرنها درباره خویش به فکر فرو برده و هرکس از این رهگذر به حد بضاعت خویش نخواهد فهمید و جز این نیست مگر از فروغ روح بزرگ علی که کمالات انسانی را یکجا در خود جای داده است.
در مقابل تمام شجاعتها و بی باکیهایش می‌بینیم که چگونه برای حفظ درخت نوپای اسلام حتی در برابر قاتلین همسرش سکوت اختیار می‌کند و دستان خیبر شکنش را اسیر دستان غاصبان می‌کند چون هدف فرزند ابیطالب فراتر از تشکیل حکومت و بدست آوردن قدرت سیاسی است او در کنار قدرت سیاسی، عدالت میخواهد که منافع مظلومان قدرت سیاسی است او در کنار قدرت سیاسی، عدالت می‌خواهد که منافع مظلومان را بر مصالح ظالمان توجیح دهد عمر که یکی از مخالفان اصلی اوست درباره اش می‌گوید: زنان دیگر عاجزند که چون علی را بدنیا آورند. 
نوشتاری که در پیش رودارید پژوهشی است تحلیلی دربارة سکوت سیاسی حضرت علی (علیه السلام) در مدت برکناری از خلافت، و نقش وی در راهبری سکان پرتلاطم اسلام در آن زمان در این تحقیق می‌خوایند: قسمت اول: رحت رسول اکرم و بی احترامی به ساحت مقدس آن رسول همام در لحظات قبل از رحلت. قسمت دوم: مردم با خلیفه بیعت می‌کنند: حق پایمال شد و مردم سخنان حضرت رسول را فراموش کردند. قسمت سوم: شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) نقطه دردناک عالم و تاریخ تشیع، چون شیعه به مقتدای خود اقتدا می‌کند برای مصالح دین اسلام و همبستگی مسلمانان از بازگو کردن خیلی از مسائل گذشتم. قسمت چهارم:علی (علیه السلام) بر سر دو راهی، یا منافع اسلام و یا جنگ برای خلافت که چگونگی ترجیح منافع اسلام بر جنگ و سرو سامان دادن به امور مسلمین آمده است. قسمت پنجم: فعالیتهای علی (علیه السلام) در دوران خلافت خلیفه اول.قسمت ششم: فعالیتهای علی (علیه السلام) در دوران خلافت خلیفه دوم. قسمت هفتم: فعالیتهای علی (علیه السلام) در دوران خلافت خلیفه سوم. 
در آخر از استاد راهنما جناب آقای حجه الاسلام جازاری کمال تشکر را دارم که در این تحقیق با توجهات بی شایبه اش مرا همراهی نمود.

فصل اول
بخش اول: رحلت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)
شیخ مفید و طبرسی روایت کرده اند که چون «حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)» از حجه الوداع مراجعت نمود، بر آن حضرت معلوم شد که رحلت او به عالم بتا نزدیک شده است، پیوسته در میان ایشان خطبه می‌خواند و ایشان را از فتنه‌های بعد از خود و مخالفت فرموده‌های خود حذر می‌نمود و وصیت می‌فرمود که ایشان را که دست از سنت و طریقة او بر ندارند و بدعت در دین الهی نکنند و متمسک شوند به عترت و اهل بیت او به اطاعت و نصرت و حراست و متابعت ایشان را برخود لازم دانند و منع می‌کرد ایشان را از مختلف شدن و مرتد شدن.
مکرر می‌فرمود که:«ایها الناس من پیش از شما می‌روم و شما را در کنار «حوض کوثر» دیدار می‌کنم، از شما سؤال خواهم کرد که چه کردید با دو چیز گران بزرگ که در میان شما گذاشتم: «کتاب خدا» و «عترت که اهل بیت» منند. نظر کنید که چگونه خلافت من خواهید کرد در این دو چیز. به درستی که خداوند لطیف خبیر مراخبر داده است که این دو چیز از هم جدا نمی‌شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند، به درستی که این دو چیز را در میان شما می‌گذارم و می‌روم، پس سبقت مگیرید بر اهل بیت من و پراکنده شوید از ایشان و تقصیر مکنید در حق ایشان که هلاک خواهید شد، و چیزی تعلیم ایشان مکنید، به درستی که ایشان داناترند از شما، چنین می‌یابم شما را که بعد از من از دین برگردید و کافر شوید و شیشه ها به روی یکدیگر بکشید، پس ملاقات کنید من با «علی (علیه السلام)» را در لشگری همانند سیل در فراوانی و سرعت و شدت، بدانید که «علی بن ابی طالب» علیه السلام بر ادر و وصی من است و قتال خواهد کرد بر تأویل قران چنانکه قتال کردم بر تنزیل قران، از این باب سخنان در مجالس متعدد می‌فرمود. پس «اسامه بن زید» را امیر کرد و لشگری از منافقان و اهل فتنه و غیر ایشان برای او ترتیب داد، امر کرد او را که با اکثر صحابه بیرون رود به سوی بلاد روم به آن موضعی که پدرش در آنجا شهید شده بود. غرض حضرت از فرستادن این لشگر آن بود که مدینه از اهل فتنه و منافقان خالی شود و کسی با حضرت «امیرالمؤمنین» منازعه نکند تا امر خلافت به آن حضرت مستقر گردد، و مردم را مبالغة بسیار می‌فرمود در بیرون رفتن و اسامه را به حرب فرستاد و حکم فرمود که در آنجا توقف نماید تا لشکر بر سر او جمع شوند، و جمعی را مقرر فرمود که مردم را بیرون کنند و ایشان را حذر می‌فرمود از دیر رفتن.
پس در اثنای آن حال، آن حضرت را مرضی طاری شد که به آن مرض به جوار رحمت الهی و اصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گرفت و متوجه تبیع گردید، اکثر صحابه از پی او بیرون آمدند؛ فرمودند که: حق تعالی مرا امر کرده است که استغفار کنم برای مردگان بتیع، چون به بقیع رسید، گفت: اسلام علیکم ای اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتی که صبح کرده اید در آن و نجات یافته اید از محنتهایی که مردم را در پیش است به درستی که روکرده است بر سوی مردم محنتهای بسیار مانند پاره‌های شب تار. پس مدتی ایستاد و طلب آمرزش برای اهل بتیع نمود و رو آورد به سوی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «جبرییل در هر سال قران را یک مرتبه ر من عرض می‌کرد و در این سال دو مرتبه عرض نمود چنین گمان دارم که این برای آن است که وفات من نزدیک است ». 
پس فرمود:«یا علی (علیه السلام) به درستی که حق تعالی مرا مخیرگردانید بر میان خزانه‌های دنیا و مخلد بودن در آن یا بهشت، من اختیار لقای پروردگار خود کردم، چون بمیرم عورت مرا بپوشان، که هرکه به عورت من نظر کند کور می‌شود ». 
پس به منزل خود مراجعت نمود، و عرض آن حضرت شدید شد، بعد از سه روز به مسجد درآمد عصابه بر سر مبارک بسته و به دست راست بر دوش امیرالمؤمنین و به دست چپ بر دوش «فضل بن عباس» تکیه فرموده بود تا آنکه بر منبر بالا رفت نشست و فرمود: «ای گروه مردم! نزدیک شده است که من از میان شما غایب شوم، هرکه از نزد من وعده ای باشد بیایدوعدة خود را بگیرد، هرکه را بر من قرض باشد مرا خبر دار گرداند و استیفای دین خود نماید، ای گروه مردم! نیست میانة خدا و میانة احدی وسیله ای که به سبب آن خیری بیابد یا شری از او دور گردد مگر عمل به طاعت خدا.» 
«ایها الناس! دعوی نکند دعوی کننده ای بر من بی عمل رستگار می‌گرد م و آرزو نکند آرزو کننده ای که بی طاعت خدا به رضای او می‌رسیم به حق آن خداوندی که مرا به حق به خلق فرستاده است که نجات نمی‌دهد از عذاب الهی مگر عمل نیکو یا رحمت حق تعالی، و اگر من معصیت کنم هر آینه به جهنم می‌روم، خداوندا آیا رسانیدم رسالت تو را؟» 
پس از منبر فرود آمد و با مردم نماز سبکی ادا کرد، و به خانة «ام سلمه» برگشت، یک روز یا دو روز در آنجا ماند، پس «عایشه» زنان دیگر را راضی کرد و به نزد حضرت آمد و التماس کرد آن حضرت را به خانة خود برد، چون به خانة «عایشه» رفت مرض آن حضرت شدید شد، پس «بلال» هنگام نماز صبح آمد در آن وقت حضرت متوجه عالم قدس بود، چون «بلال» ندای نماز را داد حضرت مطلع شد پس عایشه گفت: «ابوبکر» را بگویید که با مردم نماز کند، «حفصه» گفت که: عمر را بگویید که با مردم نماز کند، حضرت چون صدای ایشان را شنید و غرض فاسد ایشان دانست، فرمود: دست از این سخنان بردارید که شما به زنانی می‌مانید که «یوسف»را می‌خواستند گمراه کنند.
چون حضرت امر کرده بود که «ابوبکر» و «عمر» با لشکر «اسامه» بیرون روند، در این وقت از سخنان عایشه و حفصه که ایشان برای فتنه و فساد به مدینه برگشته اند بسیار غمگین شد و به آن شدت مرض برخاست که مبادا «ابوبکر» یا «عمر» با مردم نماز کنند که این باعث شبهة مردم شود، دست بر دوش «امیرالمؤمنین» و «فضل بن عباس» انداخت، با رعایت ضعف و ناتوانی پایهای خود را می‌کشید تا به مسجد در آمد، چون نزدیک محراب رسید دید که ابوبکر سبقت کرده است و در محراب به جای آن حضرت ایستاده، و به نماز شروع کرده است پس به دست مبارک خود اشاره کرد که پس بایست خود داخل محراب شد و نشست با مردم نماز را نشسته ادا کرد، نماز را از سرگرفت و اعتنا نکرد به آنچه «ابوبکر» کرده بود. چون سلام نماز گفت به خانه برگشت سپس «ابوبکر» و «عمر» و جماعتی از مسلمانان را طلبید و فرمود: پس چرا امر مرا اطاعت نکردید؟ ابوبکر گفت: من بیرون رفتم و برگشتم برای آنکه عهد خود را با تو تازه کنم، و «عمر» گفت: یا رسول الله من بیرون رفتم و برگشتم برای آنکه نخواستم که خبر بیاری تو را از دیگران بپرسم.
پس حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:«روانه کنید لشکر اسامه را و بیرون روید با لشکر اسامه خدا لعنت کند کسی را که تخلف نماید از لشکر اسامه ». سه مرتبه این سخن را فرمود و مدهوش شد از تعب رفتن حزن و اندوهی عارض شد آن حضرت را به سبب آنچه مشاهده نمود از اطوار ناپسندیده منافقان و دانست از نیتهای فاسد ایشان.
پس مسلمانان بسیار گریستند، و صدای گریه و نوحه از زنان و فرزندان آن حضرت بلند شد و شیون از مردان و زنان مسلمان برخاست، پس حضرت چشم مبارک گشود و به سوی ایشان نظر کرد فرمود که «بیاورید از برای من دواتی و کتف گوسفندی تا بنویسم از برای شما نامه ای که گمراه نشوید هرگز».
پس یکی از صحابه برخاست که دوات و کتف را بیاورد، عمر گفت «برگرد که این مرد هزیان می‌گوید، و بیماری بر او غالب شده است ما را کتاب خدابس است » پس اختلاف کردند آنها که در آن خانه بودند بعضی گفتند «قول قول عمر است» و بعضی گفتند: قول قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و گفتند «در چنین حالتی چگونه مخالفت حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روا باشد؟» پس بار دیگر پرسیدند:«آیا بیاوریم آنچه طلب کردی یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)؟!» فرمود: بعد از این سخنان که من از شما شنیدم مرا حاجتی به آن نیست، و لیکن وصیت می‌کنم شما را که با اهل بیت من سلوک کنید و رو از ایشان نگردانید. ایشان برخاستند.
این حدیث دوات و قلم در صحیح بخاری و مسلم و سایر کتب معتبرة اهل سنت مذکور است به طرق متعدده، چنین روایت کرده اند ایشان از ابن عباس که او گریست آنقدر که آب دیده اش سنگریزة مسجد را تر کرد ؛ و می‌گفت: «روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه روزی که درد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شدید شد » و گفت: «بیاورید دواتی و کتفی تا بنویسم از برای شما کتابی که گمراه نشوید بعد از آن هرگز، پس نزاع کردند در این، و سزاوار نبود که نزاع کنند در حضور پیغمبر» عمر گفت:«رسول خدا هزیان می‌گوید » به روایتی دیگر گفت: «درد بر او غالب شده است، نزد شما قران هست، بس است ما را کتاب خدا پس اختلاف کردند اهل آن خانه و با یکدیگر مخاصمه کردند » بعضی گفتند: «بیاورید تا بنویسد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای شما کتابی که بعد از آن گمراه نشوید» بعضی گفتند: «قول قول عمر است»، چون آوازها بلند شد و اختلاف بسیار شد نزد آن حضرت، دلتنگ شد و فرمود: «برخیزید از پیش من». 
پس «ابن عباس» می‌گفت: به درستی که بدترین مصیبتها آن بود که مانع شدند میان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و میان آنکه آن کتاب را از برای ایشان بنویسید، به سبب اختلافی که نمودند و آوازها که بلند کردند.
این چند جمله که طبق سند اهل سنت است، گواه بر مظلومیت امیرالمؤمنین دارد و گواه روشن است که «عمر» ظالمانه در فکر غصب خلافت از «امیرالمؤمنین» بود.
حال سخن کوتاه می‌کنیم و در مورد رحلت پیامبر به همین میزان اکتفا می‌کنیم و به وقایع، بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌پردازیم.

بخش دوم بیعت باخلیفه.
ابان بن عیاش از سلیم بن قیس نقل می‌کند که گفت: از سلمان فارسی شنیدم که چنین می‌گفت: هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت و مردم آنچه می‌خواستند کردند، ابوبکر و محمد و ابوعبیدة جراح نزد مردم آمدند و با انصار به مخاصمه برخاستند و آنان را با حجت و دلیل علی (علیه السلام) محکوم کردند و چنین گفتند: ای گروه انصار، قریش از شما به امر خلافت سزاوارترند، زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از قریش است و مهاجرین از شما بهترند زیرا خداوند درکتابش ابتدا آنان را ذکرکرده و ایشان را فضیلت داده است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرموده است:«امامان از قریش اند». 
سلمان می‌گوید: نزد علی (علیه السلام) آمدم در حالیکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را غسل می‌داد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) وصیت کرده بود که کسی غیر از او غسلش را بر عهده نگیرد وقتی عرض کرد: یا رسول الله چه کسی مرا در غسل تو کمک خواهد کرد؟ فرمود: جبرییل. علی (علیه السلام) هیچ عضوی از اعضای حضرت را اراده نمی‌کرد، مگر آنکه برایش گردانیده می‌شد.
وقتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را غسل داد و حنوط نمود و کفن کرد من و ابوذر و مقدار و حضرت زهرا (سلام الله علیها) و امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) را به داخل خانه برد، و خود جلو ایستاد و ما پشت سر او صف بستیم و بر آنحضرت نماز خواندیم عایشه نیز در حجره بود ولی متوجه نشد چرا که خداوند چشم او را گرفته بود.
سپس ده نفر از مهاجرین و ده نفر از انصار را به داخل می‌آورد. آنان وارد می‌شدند و دعا می‌کردند و خارج می‌شدند تا آنکه هیچکس از حاضرین از مهاجرین و انصار باقی نماندند.مگر آنکه برای آن حضرت نماز خواندند. 
سلمان فارسی می‌گوید: کار مردم را به علی (علیه السلام) در حالیکه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را غسل می‌داد خبر دادم و گفتم: ابوبکر هم اکنون بر فراز منبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفته، و مردم به این راضی نمی‌شوند که با یک دست با او بیعت کنند،بلکه به هر دو دست راست و چپ با او بیعت می‌کنند! علی (علیه السلام) فرمود: ای سلمان، آیا می‌دانی اول کسی که با او بر منبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کرد که بود؟ عرض کردم: نه، ولی او را در سقیفة بنی ساعده دیدم هنگامی که انصار محکوم شدند، اولین کسانی که با او بیعت کردند مغیره بن شعبه و سپس بشیربن سعید و بعد ابوعبیدة جراح و بعد عمربن الخطاب و سپس سالم مولی ابی حذیفه و معاذبن جبل بودند.
فرمود: دربارة اینان از تو سؤال نکردم آیا دانستی هنگامی که از منبر بالا رفت اول کسی که با او بیعت کرد که بود؟ عرض کردم: نه، ولی پیرمرد سالخورده ای که بر عصایش تکیه کرده بود دیدم که بین دو چشمانش جای سجده ای بود که پینة آن بسیار بریده شده بود! او بعنوان اولین نفر از منبر بالا رفت و تعظیمی کرد و در حالیکه می‌گریست گفت: سپاس خدایی را که مرا نمیرانید تا تو را در این مکان دیدم! دستت را (برای بیعت) بازکن ابوبکر هم دستش را دراز کرد و با او بیعت کرد سپس گفت: «روزی است مثل روز آدم » و بعد از منبر پایین آمد و از مسجد خارج شد.
علی (علیه السلام) فرمود: ای سلمان، می‌دانی او که بود؟ عرض کردم: نه، ولی گفتارش مرا ناراحت کرد گویی مرگ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با شماتت و مسخره یاد می‌کرد فرمود: او ابلیس بود خدا او را لعنت کند .
آری این ابلیس بود که از جهل مردم کمال استفاده را کرد. و از روز غدیر که روز ناامیدی او بود تا امروز لحظه شماری می‌کرد تا سرچشمة حق و حقیقت را از خلافت جدا کند. و به آرزوی خود رسید و هم پیمانان صحیفة ملعونه به وعدة خود عمل کردند.

بخش سوم:پیمان صحیفه 
عمر و ابوبکر هم قسم شده بودند و پیمان بسته بودند که اگر محمد بمیرد یا کشته شود این امر خلافت را از اهل بیتش بگیریم بطوری که تا ما هستیم احدی از آنان به خلافت دست نیابد.
این دو نفر به همراه ابوعبیدة جراح و معاذبن جبل و سالم مولی ابی حذیفه داخل کعبه رفتند و این پیمان را نوشتند و عهدنامه امضاء کردند.
لازم به ذکر است که عایشه و حفصه همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جاسوسان این پنج نفر بودند. یکی از اقدامات ننگین ایشان این بود که می‌خواستند به کمک منافقان، هنگام بازگشت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از حجه الوداع در گردنة «هرشی» که در راه مکه در نزدیکی حجنه است شتر حضرت را برمانند و به این طریق حضرت را به قتل برسانند.
ولی خداوند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از نقشة شوم آنها باخبر ساخت و پیامبر جان سالم به در برد. بعد از بازگشت از حج، منافقین که تعدادشان از پنج نفر به سی و چهار نفر رسیده بود ، در خانة ابوبکر جمع شدند و صحیفة دیگری نوشتند که اولین مطلب آن شکستن پیمان و ولایت امیرالمؤمنین بود.

خش چهارم:تنهایی علی (علیه السلام)
برخلاف نظر اکثر اهل سنت که علی (علیه السلام) را مطیع خلافت ابوبکر می‌دانند، علی (علیه السلام) سکوت اختیار نکردند، و در اولین اقدام همان شب اسبی آماده کردند حضرت زهرا (سلام الله علیها) سوار بر مرکب امام حسن (علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) از پشت سر و علی (علیه السلام) از جلو در حالی که افسار اسب را گرفته بود در خانة تمامی مهاجر و انصار رفت و حق خود را یاد آوری کرد و پیمان گرفت همگی فردا صبح برای بیعت با علی (علیه السلام) در مسجد جمع شوند، ولی صبح فردا بجز چهار نفر (سلمان، ابوذر، مقداد، زبیربن عوام) کس دیگری نیامد. 
علی (علیه السلام) این کار را سه شب تکرار کرد، ولی جز این چهار نفر کس دیگری نیامد. علی (علیه السلام) با این کار حجت را با همه تمام کرد و جواب کسانی که بعد ها حضرت را متهم به کم کاری در حق خود می‌کردند داد حتی حضرت در جمله ای فرمودند: اگر چهل نفر یاور داشته باشم در خانه نمی‌نشینم.
دلیل عدم بیعت قریش با علی را میتوان در دو مطلب جمع کرد:
اولاً: در دوران حیات پیامبر قریش نتوانسته بود دشمنی خود را با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اظهار کند چون بقاء و حکومت آنها به آن حضرت بستگی داشت و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و خورشید اسلام آنقدر تابناک بود که توان مقابله با آن را نداشتند. بنابراین تمام کینه ها را در دل جمع کردند و دشمنی ها را از علی (علیه السلام) تلافی کردند مثلاً ابوسفیان که مخالف سرسخت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چاره ای جز مسلمان شدن نداشت، و این تنها راه محافظت از جانش بود ولی بعد ها در صحیفة ملعونه هم پیمان مخالفین حضرت علی (علیه السلام) شد.
ثانیاً: حضرت علی (علیه السلام) قاتل بسیاری از بزرگان قریش بود که در جنگهای مسلمین بدست حضرت به هلاکت رسیده بودند در این چند سال حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خونخواهی و انتقام جویی،اولاً به ضرر و به خطر افتادن جانشان منجر می‌شد ولی بلافاصله بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بهترین راه انتقام را گرفتن حق از صاحب حق که همان امیرالمؤمنین بود می‌دانستند.
وقتی حضرت علی (علیه السلام) عهد شکنی مردم را دید در خانه نشست، و به جمع آوری قران مشغول شد تا قبل از این قران بصورت پراکنده در اوراق و تکه چوبها و پوستها و کاغذ ها نوشته شده بود. و حضرت با خود عهد کرد که تا قران را جمع آوری نکرده عبا بر دوش نیاندازد.
در این میان عده ای که حق را با علی (علیه السلام) می‌دانستند در مسجد مدینه رسماً حمایت خود را از علی (علیه السلام) ابراز داشتند و با استدلالهای محکمی ابوبکر را محکوم کردند.
از این به بعد خانة حضرت زهرا (سلام الله علیها) محل اجتماع بنی هاشم و برخی از صحابه بود همانهایی که تا پای جان در حمایت از حضرت علی (علیه السلام) هم قسم شده بودند. 
ابوبکر که می‌گوید تا علی (علیه السلام) بیعت نکند پایه‌های حکومتش استوار نمی‌شود برای علی (علیه السلام) پیغام فرستاد که بیا و بیعت کن ولی حضرت در جواب گفت: من قسم خورده ام تا قران را جمع آوری نکنم از خانه بیرون نیایم و عبا به دوش نیاندازم.
بعد از این که علی (علیه السلام) قران را جمع آوری کرد، به مسجد آمد، در حالی که ابوبکر بر منبر بود سپس فرمود: ای مردم من از روزی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفته به غسل آن حضرت و سپس به قران مشغولم تا آن که همه آنرا بصورت یک مجموعه در این پارچه جمع آوری نمودم، و آیه ای نیست مگر آن که برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خوانده ام و تأویلش را به من آموخته است سپس فرمود برای آنکه فردا نگویید: ما از این مطلب بی خبر بودیم! و بعد فرمود و بدین جهت که روز قیامت نگویید: من شما را به یار ی خویش دعوت نکردم و حق خود را برایتان یادآور نشدم و شما را به کتاب خدا از ابتدا تا انتهایش دعوت نکردم!
عمر گفت: قرانی که همراه خود داریم ما را از آنچه بدان دعوت می‌کنی بی نیاز می‌نماید. 
سپس علی (علیه السلام) داخل خانه شد. 
ابوبکر با مشورت عمر کسی را نزد علی (علیه السلام) فرستاد که: خلیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را جواب بده! ولی حضرت در جواب فرمود: چه زود بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دروغ بستید. او و آنانیکه اطراف او هستند می‌دانند که خدا و رسولش غیر مرا خلیفه قرار نداده اند فرستاده آمد آنچه حضرت فرموده بود رسانید.
ابوبکر گفت: برو به او بگو: امیرالمؤمنین ابوبکر را جواب بده او هم آمد و آنچه گفته بود به حضرت خبر داد علی (علیه السلام) فرمود: سبحان الله بخدا قسم زمانی طولانی نگذشته است که فراموش شود بخدا قسم او می‌داند که این نام (امیرالمومنین) جز برای من صلاحیت ندارد فرستادة ابوبکر رفت و آنچه حضرت فرموده بود به او خبر داد آن روز هم ابوبکر دربارة او سکوت کرد.
شب چهارم بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت علی (علیه السلام) مانند سه شب گذشته سراغ مهاجر و انصار رفت ولی همان شد که در آن سه شب گذشت.
این جا بود که حضرت علی (علیه السلام) خانه نشینی اختیار کرد.

بخش پنجم: مصیبت جانکاه:
این برگ از تاریخ دردناک ترین دوران برای عاشقان ولایت است .
واقعه ای که حتی برخی از اهل سنت اکثر آن را قبول دارند وعده ای پاره ای از آن را وقتی ابوبکر مخالفت سرسختانة حضرت علی (علیه السلام) را دید با رفیقش عمر مشورت کرد و عمر که در میان مسلمانان حتی اهل سنت به خشونت مشهور است توسل به زور را در پیش گرفتند. با نظر عمر، قنفذ که مردی بی عاطفه و تندخویی به همراه عده ای روانة خانة حضرت علی (علیه السلام) شد.
در ابتدا حضرت اجازة ورود نداد و اصحاب قنفذ برگشتند. و گفتند به ما اجازه داده نشد. عمر گفت: بروید، اگر به شما اجازه داد وارد شوید و گرنه بدون اجازه وارد شوید. 
آنها آمدند و اجازه خواستند حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: به شما اجازه نمی‌دهم بدون اجازه وارد خانة من شوید همراهان او برگشتند ولی خود قنفذ آنجا ماند آنان به عمر و ابوبکر گفتند: فاطمه چنین گفت و ما از این اینکه بدون اجازه وارد خانه اش شویم خودداری کردیم عمر عصبانی شد و گفت: مارا با زنان چه کار است؟ 
تا اینجای واقعه را اکثر اهل سنت قبول دارند و حتی قول عمر را که گفت: وارد خانه می‌شوم حتی اگر زهرا (سلام الله علیها) داخل خانه باشد پذیرفته اند. ولی در انجام آن تردید کرده اند ولی چگونه می‌شود از این حادثه چشم پوشی کرد.
اگر عمر قسم خورده که وارد خانة زهرا می‌شود و به آن عمل کرده، پس وی کافر است و جزء مرتدین به شمار می‌رود و اگر به قسم خود عمل نکرده باز گناه بسیار بزرگی مرتکب شده است که چشم پوشی از آن جایز نیست حال عملاً چنین فردی صلاحیت خلافت مسلمین را دارد؟!
عمر به مردم دستور داد هیزم بیاورند خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانة حضرت زهرا (سلام الله علیها) قرار داد سپس عمر ندا داد بطوری که علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) بشنوند و گفت: بخدا قسم ای علی باید خارج شوی و با خلیفة پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت کنی و گرنه خانه را با خودتان به آتش می‌کشیم. 
حضرت زهرا فرمود: ای عمر ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن وگرنه خانه تان را به آتش می‌کشیم. فرمود: ای عمر از خدا نمی‌ترسی که به خانة من وارد می‌شوی ولی عمر ابا کرد از اینکه برگردد عمر آتش طلبید و آنرا بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! و شد آنچه نباید می‌شد و تاریخ شرم دارد از باز گو کردن آن وقایع و ما نیز بخاطر احترام به ساحت مقدس حضرت زهرا (سلام الله علیها) از گفتن آن ابا می‌کنیم.
بعد از آن حادثة هولناک مقابل درب خانة امیرالمؤمنین، حضرت را دست بسته پیش ابوبکر بردند ابوبکر بعداً در هنگام مرگ به تجاوز آشکار به خانة علی (علیه السلام) اعتراف می‌کند و ضمن اظهار تأسف می‌گوید: ای کاش خانه فاطمه دختر رسول خدا را جستجو نکرده بودم و مردم را به داخل آن نفرستاده بودم. 

بخش ششم بیعت اجباری
وقتی علی (علیه السلام) را نزد ابوبکر بردند ابوبکر برای خودنمایی فریاد زد او را رها کنید علی (علیه السلام) فرمود ای ابوبکر چه زود جای پیامبر را ظالمانه غصب کردید! تو به چه حقی و با داشتن چه مقامی مردم را به بیعت خویش دعوت می‌نمایی؟ آیا دیروز به امر خدا و پیامبر با من بیعت نکردی؟ عمر به طور اهانت آمیزی گفت: بیعت کن و این اباطیل را رها کن.
علی (علیه السلام) فرمود: اگر انجام ندهم شما چه خواهید کرد؟ گفتند: ترا به ذلت و خواری می‌کشیم. بعد از این جملات حضرت تا حد امکان دلیل و سند بر حقانیت خود آوردند به طوری که جای هیچ گونه تردیدی باقی نگذاشتند و از ماجرای صحیفه ملعونه پرده برداشتند.
در این هنگام اصحاب حضرت مانند مقداد، سلمان و ابوذر برخاستند و شجاعانه از حضرت علی (علیه السلام) دفاع کردند بطوری که جانشان را بی مقدار دانستند و دفاع از حق را وظیفة خود حتی ام ایمن و بریدة اسلمی نیز با سند و مدرک و روایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابوبکر را محکوم کردند عمر دستور داد همة آنها را زدند سپس عمر گفت: برخیز ای فرزند ابی طالب و بیعت کن حضرت فرمود اگر انجام ندهم چه خواهید کرد؟ گفت: بخدا قسم در این صورت گردنت را می‌زنیم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) سه مرتبه حجت را بر آنان تمام کرد، و سپس بدون آنکه کف دستش را باز کند دستش را دراز کرد ابوبکر هم روی دست او زد و به همین مقدار از او قانع شد. سپس از دیگران به زور اجبار و ضرب و شتم و شمشیر بیعت گرفتند.
این برخلاف گفتة برخی عامة متعصب است که می‌گویند علی (علیه السلام) با اراده خود با ابوبکر بیعت کرده است. حتی برخی از عامه که انصاف دارند اکثر منقولات شیعه را قبول دارند مثلا ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌گوید: ان علیاً علیه السلام امتنع من البیعه حتی اخرج کرها و إن الزبیربن عوام امتنع من البیعه و قال: لا ابایع الّاعلیّا علیه السلام. 

بخش هفتم:امام بر سر دو راهی
امام در قسمتی از خطبة «شقشقیه » می‌فرماید: «...... من ردای خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن در پیچیدم و کنار رفتم، در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها (بدون یاور) بپاخیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پر خنقان و ظلمتی که پدید آورده اند صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وا می‌دارد.»
«عاقبت دیدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است لذا شکیبایی ورزیدم ولی به کسی می‌ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد با چشم خود می‌دیدم میراثم را به غارت می‌برند!»
و همچنین در آغاز خلافت عثمان در خطبة ۷۴نهج البلاغه می‌فرماید :
«خوب می‌دانید که من از هر کس به خلافت شایسته ترم به خدا سوگند تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبراه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگری ستم نشود، همچنان مدار ا خواهم کرد.»
این جملات در عین حال که مظلومیت امیرالمؤمنین را نشان می‌دهد آینده نگری و فداکاری حضرت را ترسیم می‌کند.
در برابر ضایع شدن خلافت، حضرت بر سر دوراهی دشواری قرار گرفت از یک سو یا باید دست به شمشیر ببرد و با همین یاران اندک حق خود را بستاند و یا باید بخاطر مصالح مسلمین سکوت اختیار کند و طبق جملات حضرت صبر کند و بخاطر اسلام خار در چشم و استخوان در گلو ساکت بنشیند. که البته حضرت راه دوم را بر می‌گزیند.
خطرهایی که با حرکت مسلحانة امام به وجود آمد را می‌توان به چهار بخش مهم تقسیم کرد:
الف) در صورت توسل به زور و قدرت به طور حتم همان تعداد اندک از یاران حضرت نیز کشته می‌شدند و صحابة پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که مدافع امیرالمؤمنین بودند به شهادت می‌رسیدند و دیگر کسی از محبین اهل بیت باقی نمی‌ماند، ضمن اینکه جان حضرت نیز به سادگی به هدر میرفت. در بلاد مسلمین عده ای بودند که تازه مسلمان شده بودند و با شنیدن خبر رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرچم ارتداد و بازگشت به بت پرستی را برافراشته عملا با حکومت اسلامی در مدینه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت مالیات اسلامی نشدند و با گردآوری نیروی نظامی، مدینه را بشدت مورد تهدید قرار دادند. در چنین موقعی هرگز صحیح نبود که امام پرچم دیگری به دست بگیرد و قیام کند حضرت در خطبه ای می‌فرماید:......«به خدا سوگند اگر ترس از ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود، و بیم آن نمی‌رفت که بار دیگر کفر و بت پرستی به سرزمین اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود با آنان به گونه ای دیگر رفتار می‌کردیم.» 
بعلاوه پیامبران دروغینی مانند «سیکمه»، «طلیحه» و «سجاح» ظهور کرده بودند که به همران طرفداران خود قصد حمله به مدینه را داشتند.
رومیان که همیشه در کمین مسلمانان بودند از تفرقه میان مسلمانان آگاه شدند و قصد حمله به مسلمین را داشتند و اگر علی دست به قیام مسلحانه می‌زد بهترین زمینه برای حملة رومیان و از بین رفتن تمامی بلاد مسلمین حاصل می‌شد.
این چهار دلیل عامل اصلی سکوت امیرالمؤمنین به شمار می‌رود.
اهل سنت نیز به این بزرگواری و گذشت حضرت علی (علیه السلام) معترف است و دو سکوت حضرت را وسیلة نجات مسلمین می‌داند ولی حقانیت حضرت را نمی‌توانند کتمان کنند مثلا یکی از علمای اهل سنت در کتاب خود می‌نویسد علی (علیه السلام) خطاب به ابوبکر می‌گوید: «ابابکر، آنچه ما را از بیعت با تو بازداشت نه انکار فضیلتی از تو بود و نه آنکه میخواستیم خیری را که خدا برای تو پیش آورده از تو بازداریم، ولی ما را در این امر حقیقت که شما با نظر خود از ما باز داشتید» .

بخش هشتم: فعالیتهای حضرت علی (علیه السلام)در دوران خلافت خلیفة اول
گروهی که پس از رحلت پیامبر، علی (علیه السلام) را از صحنة خلافت کنار گذاشتند در مشکلات علمی و عقیدتی و حتی سیاسی دست نیاز به سوی آن حضرت دراز کرده، از او کمک می‌گرفتند. استمداد خلفاء از امام علی(علیه السلام) از مسائل مسلم تاریخی است که با انبوهی از مدارک قطعی همراه است و هیچ فرد منصفی نمی‌تواند آن را انکار کند و این خود حاکی است که علی (علیه السلام) اعلم امت به کتاب و سنت و اصول و فروع و مصالح سیاسی اسلام بود. فقط نویسندة کتاب الوشیعه این حقیقت تاریخی را با کنایه و اشاره انکار کرده خلیفة دوم را برخلاف دهها مدرک تاریخی افقه و اعلم صحابه خوانده است.
تاریخ گواهی می‌دهد که خلیفة اول در مسائل سیاسی، معارف و عقاید، تفسیر قرآن و احکام اسلام به علی (علیه السلام) مراجعه می‌کرد و از راهنماییهای آن حضرت کاملاً بهره می‌برد در اینجا نمونه‌هایی ذکر می‌شود.
الف) جنگ با رومیان: یکی از دشمنان سرسخت اسلام امپراطوری روم بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سپاهی را راهی جنگ با ایشان کرده بود،حتی در روزهای آخر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سپاهی از مهاجر و انصار ترتیب داد که رهسپار کرانه شام شوند ولی این سپاه به عللی مدینه را ترک نگفت و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در گذشت در حالی که سپاه اسلام در چند کیلومتری مدینه اردو زده بود بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطر رومیان همچنان پابرجا بود حتی بیشتر شده بود ولی خلیفة اول در جنگ با آنان دچار تردید شده بود بنابراین با عده ای از صحابه مشورت کرد ولی به نتیجه نرسید سرانجام با علی (علیه السلام) مشورت کرد و آن حضرت او را بر اجرای دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تشویق کرد و افزود که اگر با رومیان نبرد کند پیروز خواهد شد. خلیفه از تشویق امام (علیه السلام) خوشحال شد و گفت «فال نیکی زدی و به خیر بشارت دادی» 
ب) مناظره با دانشمندان بزرگ یهود 
گروهی از دانشمندان یهود وارد مدینه شدند و به خلیفة اول گفتند: در تورات چنین می‌خوانیم که جانشینان پیامبران، دانشمندترین امت آنها هستند اکنون که شما خلیفة پیامبر خود هستید پاسخ دهید که خدا در کجاست آیا در آسمانهاست یا در زمین ابوبکر پاسخی گفت که آن گروه را قانع نساخت او برای خدا مکانی در عرش قایل شد که با انتقاد دانشمندان یهود روبرو گردید و گفتند: در این صورت باید زمین خالی از خدا باشد!
در این لحظه حساس بود که علی (علیه السلام) به داد اسلام رسید و آبروی جامعة اسلامی را صیانت کرد امام با منطق استوار خود چنین پاسخ داد:

 

«مکانها را خدا آفرید و او بالاتر از آن است که مکانها بتوانند او را فرا گیرند او در همه جا هست، ولی هرگز با موجودی تماس و مجاورتی ندارد او بر همه چیز احاطة علمی دارد و چیزی از قلمرو تدبیر او بیرون نیست. 
امام علی (علیه السلام) در این پاسخ به روشن ترین برهان بر پیراستگی خدا از محاط بودن در مکان استدلال کرد و دانشمندان یهودی را آنچنان غرق تعجب فرمود که بی- اختیار به حقانیت گفتار علی (علیه السلام) و شایستگی او برای مقام خلافت اعتراف کردند.
ج)پاسخ به سؤال اسقف مسیحی:
در زمان خلیفه اول گروهی از دانشمندان مسیحی وارد مدنیه شدند و از ابوبکر سؤالاتی مطرح کردند و چون ابوبکر قادر به پاسخ دادن به آنها نبود ایشان را نزد علی (علیه السلام) فرستاد و حضرت با دادن پاسخهای قاطع به سؤالات آنها باعث سرافرازی اسلام شد.
د)پاسخ به سؤالات خلیفه:
حضرت علی (علیه السلام) نه تنها به حل شبهات دیگر ادیان می‌پرداخت بلکه مسایلی که خلیفة اول در حل آن عاجز بود را جواب می‌داد مثلا از ابوبکر معنی لفظ «اب» را در آیه «و فاکهه و ابا متاعاً لکم و لا نعامکم» را پرسید و چون ابوبکر از جواب دادن عاجز بود گفت:«به کجا بروم اگر بدون آگاهی کلام خدا را تفسیر کنم» وقتی حضرت علی از این مسئله آگاه شد فرمود: ابّ، همان علف و گیاه است.
و)بیان حدود الهی:
گاه برای خلیفه احکامی پیش می‌آمد که در قضاوت کردن به آنها عاجز می‌شد و این جا بود که حضرت علی (علیه السلام) مانند همیشه گره از مشکلات باز می‌کرد. مثلاً شخصی که شراب خورده بود را نزد خلیفه آورند تا برای او حد جاری کند ولی شخص ادعا کرد که از تحریم شراب آگاه نبوده و در میان گروهی پرورش یافته که تا آن هنگام شراب را حلال می‌دانستند. خلیفه در تکلیف خود متحیر ماند فوراً کسی را روانه حضور علی (علیه السلام) کرد و حل مشکل را از او خواست، امام فرمود: باید دو نفر از افراد موثق دست این فرد شرابخوار را بگیرند و به مجالس مهاجر و انصار ببرند و از آنان بپرسند که ایا تاکنون آیة تحریم شراب را برای این مرد تلاوت کرده اند یا نه اگر آنان شهادت دادند که آیة تحریم شراب را براین مرد تلاوت کرده اند باید حد الهی را بر او جاری کرد و گرنه باید او را توبه داد که در آینده لب به شراب نزند و سپس رها ساخت.



خ محمدخانی