جنگ اُحُد و رشادتهای علی (علیه السلام)

شکست مشرکان در بدر و کشته شدن چهره‏های مشهور شرک و سران مشرک قریش در نبرد بدر، خشم قریشیان (مشرکان مکّه) را برافروخته بود و اکنون، آنان مارهای زخم خورده را می‏ماندند که آرام و قرار نداشتند و از سوی دیگر، شهامت مؤمنان، شهادت طلبی مسلمانان و رزم آوری آنان را در بدر، دیده بودند. 
باید چاره‏ای می‏اندیشیدند. از این رو، به قبیله‏های هم پیمان خویش روی آوردند تا رزم آوران و دلیران آنان را با خود در نبرد با محمّدصلی الله علیه وآله همسو کنند. قریش، هزینه جنگ، ابزار و سایر لوازم سفر را به عهده گرفته بود. آنان با لشکری انبوه، متشکل از سه هزار جنگجو، دویست اسب۱، و سه هزار شتر۲ به مدینه روی آوردند. 
پیامبرصلی الله علیه وآله پس از مشورت با یاران، تصمیم به نبرد در بیرون مدینه گرفت و پس از نماز جمعه با حدود هزار نفر، به قصد اُحُد که نیروی دشمن در آن‏جا اردو زده بود، حرکت کرد.۳
بامداد هفتم شوّال سال سوم هجری۴ نبرد آغاز شد. در آغاز، مسلمانان پیروز شدند؛ امّا پس از آن، دیده‏بانان و تیراندازان، به طمع غنایم، مأموریت را رها کردند و بدین سان با یورش غافلگیرانه دشمن روبه‏رو شدند و در هنگامه درهم ریختگی نظام لشکر، از دشمن کین توزِ زخم خورده از جان گذشته، ضرباتی را متحمّل شدند که تفصیل آن را باید در تاریخ دید. 
سپاه اسلام به شدّتْ آسیب دید و در هم شکست۵ و همه، بجز مولاعلیه السلام - که پروانه‏وار، شمع وجود پیامبر خدا را در میان داشت - و تنی چند، فرار را بر قرار ترجیح دادند و پیامبر خدا را در میدان نبرد، تنها گذاشتند. 
اُحد، یکی از درس آموزترین وتنبّه آفرین‏ترین نبردهای‏پیامبرصلی الله علیه وآله است. علی‏علیه السلام در این جنگ، قهرمانی بی‏بدیل است و نقش او بسی برجسته، بدین سان که: 

۱. او پرچم اصلی جنگ را به دست داشت.۶ پرچم مهاجران در دست علی‏علیه السلام بود.۷
۲. پرچمدار مغرور مشرکان، طلحة بن ابی طلحه، با شمشیر مولا به خاک هلاکت افتاد.۸
۳. هشت نفر دیگر، یکی پس از دیگری پرچم مشرکان را به دست گرفتند و با ضربه‏های پی در پی علی‏علیه السلام کشته شدند و دیگر پرچم شرک، برافراشته نشد.۹
۴. متأسفانه پس از گسستن نظام سپاه اسلام و بعد از حمله غافلگیرانه دشمن، بسیاری از مسلمانان پا به فرار نهادند و علی‏علیه السلام بود که در آن هنگامه شگفت و در تنگنای حمله‏های دشمن، از جان پیامبر خدا محافظت کرد.۱۰
۵. بر اساس گزارش ابن اسحاق، در این نبرد، ۲۲ تن از مشرکان کشته شدند۱۱ که دوازده نفر از آنان را مولا به خاک هلاکت افکند.۱۲
۶. در این نبرد، جبرییل، شهامت و پیکار علی‏علیه السلام را ستود و ندای ملکوتی «لا سیفَ إلّا ذوالفقارِ ولا فتی إلّا علیٌّ» در فضا پیچید.۱۳
۷. زخم‏های آن تندیس قهرمانی و شجاعت، بیش از نود بود۱۴ (و دست مظلوم‏گیرِ ظالم ستیزش در این نبرد، شکست.۱۵
۸. با این همه زخم و پاره پارگی پیکر و ناتوانی جسم از بسیاریِ خونی که از بدنش رفته بود، چون سپاه کفر صحنه را ترک کرد، پیامبر خدا، علی‏علیه السلام را از نهانگاه فرستاد تا چگونگی سپاه دشمن را گزارش کند که صحنه را کاملاً ترک کرده‏اند یا نه.۱۶
۱۵۴. تاریخ الطبری - به نقل از سُدّی، در ذکر جنگ اُحد -:طلحة بن عثمان، پرچمدار مشرکان، برخاست و گفت: ای گروه اصحاب محمّد! شما می‏پندارید که خداوند، ما را با شمشیرهای شما به آتش می‏رانَد و شما را با شمشیرهای ما به بهشت می‏بَرد. اکنون آیا از میان شما کسی هست که خداوند او را با شمشیر من به بهشت ببرد یا مرا با شمشیر او روانه دوزخ کند؟ 
پس علی بن ابی طالب‏علیه السلام به سویش برخاست و گفت: «سوگند به آن که جانم در دست اوست، از تو جدا نمی‏شوم تا تو را با شمشیرم روانه دوزخ کنم یا تو مرا با شمشیرت به بهشت بفرستی». پس علی‏علیه السلام ضربه‏ای بر او وارد کرد و پایش را قطع کرد. وی افتاد و عورتش پیدا شد. و گفت: ای پسر عمو! تو را به خدا سوگند می‏دهم که خویشاوندی را رعایت کنی. 
پس علی‏علیه السلام رهایش کرد و رسول خدا تکبیر گفت و از علی‏علیه السلام پرسید: «چه چیزی تو را از تمام کردن کارش باز داشت؟». گفت: «پسرعمویم چون عورتش پیدا شد، مرا سوگند داد. پس، از او خجالت کشیدم»۱۷
۱۵۵. الإرشاد - به نقل از ابن اسحاق -: پرچمدار قریش در جنگ اُحد، طلحة بن طلحة بن عبد العُزّی بن عثمان بن عبد الدار بود که علی بن ابی طالب‏علیه السلام وی را کشت و پسرش ابو سعید بن طلحه و برادرش کلدة بن ابی طلحه را نیز کشت. 
و عبد اللَّه بن حمید بن زهرة بن حارث بن اسد بن عبد العزّی و ابو الحَکم بن اخنس بن شریق ثقفی و ولید بن ابی حذیفة بن مغیره و برادرش امیة بن ابی حذیفة بن مغیره و ارطات بن شرحبیل و هشام بن امیّه و عمرو بن عبد اللَّه جمحی و بشر بن مالک و صُواب، وابسته بنی عبد الدار را نیز کشت. 
پس پیروزی با او بود و بازگشت مردم به نزد پیامبرصلی الله علیه وآله پس از فرارشان، به سبب ایستادگی و دفاع علی‏علیه السلام به تنهایی از پیامبرصلی الله علیه وآله بود. 
و در آن روز، سرزنش خدای متعال، متوجّه همه مسلمانان فراری شد، جز او و مردانی از انصار که در کنار وی استوار ماندند که هشت نفر بودند و چهار یا پنج نفر هم گفته شده است و حجّاج بن علاط سلمی درباره کسانی که علی‏علیه السلام در اُحد کشت و توانایی او در جنگ و امتحان نیکویی که داد، سروده است: 
خدا چه مدافعی از حزب خود دارد! 
مقصودم پور فاطمه است؛ همو که خویشانی کریم دارد. 
دست مریزاد با آن ضربه برق آسایت 
که طلیحه را به رو به زمین افکند! 
و چون شیر شرزه بر آنان سخت گرفتی و تار و مارشان کردی 
در دامنه کوه، آن‏گاه که سرازیر شدند. 
و شمشیرت را از خون سیراب کردی و نگذاشتی 
تا سیراب نشده، تشنه باز گردد.۱۸
۱۵۶. السیرة النبویة - به نقل از مسلمة بن علقمه مازنی -: در جنگ اُحد، چون درگیری شدید شد، پیامبر خدا زیر پرچم انصار نشست و به علی بن ابی طالب - رضوان اللَّه علیه - پیغام داد که: «پرچم را پیش ببر!». 
پس علی‏علیه السلام پیش رفت و گفت: «من ابو الفُصَم [و گفته می‏شود: ابو القُصَم۱۹هستم». پس ابو سعد بن ابی طلحه - که پرچمدار مشرکان بود -، ندایش داد که: ای ابو القُصَم! آیا اهل نبرد تن به تن هستی؟ گفت: «آری». 
پس در میان دو لشکر به مبارزه در آمدند و دو ضربه ردّ و بدل کردند. علی‏علیه السلام ضربه‏ای بر او زد و به خاکش افکند. سپس از او روگرداند و کارش را تمام نکرد. یارانش به او گفتند: پس چرا کارش را نساختی؟ گفت: «با عورتش با من روبه‏رو شد وخویشاوندی موجب‏شد که از او رو گردانم ودانستم که خدای عز و جل او را کشته‏است».۲۰
۱۵۷. المناقب - به نقل از زید بن علی از پدرانش -: دست علی‏علیه السلام در جنگ اُحد، شکست، در حالی که در دستش پرچم پیامبر خدا بود. پس پرچم از دستش افتاد و مسلمانان به حمایتش برخاستند تا پرچم را بگیرند. پس پیامبر خدا فرمود: «آن را در دست چپش بِنهید که او پرچمدار من در دنیا و آخرت است». 
و در نقل غیر اوست: پس مقداد، پرچم را برداشت و به علی‏علیه السلام داد و پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «تو پرچمدار من در دنیا و آخرتی».۲۱
۱۵۸. المعجم الکبیر - به نقل از ابو رافع -:چون علی‏علیه السلام در جنگ اُحد، پرچمداران [قریش] را کشت، جبرییل گفت: ای پیامبر خدا! این، فداکاری است. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «او از من است و من از اویم». جبرییل گفت: و من هم از شمایم، ای پیامبر خدا!۲۲
۱۵۹. تاریخ الطبری - به نقل از ابو رافع -: چون علی بن ابی طالب‏علیه السلام، پرچمداران [قریش] را کشت، پیامبر خدا گروهی از مشرکان قریش را دید و به علی‏علیه السلام فرمود: «بر آنها یورش ببر!». او یورش برد و جمعشان را پراکنده کرد و عمرو بن عبد اللَّه جمحی را کشت. 
سپس پیامبر خدا گروهی [دیگر] از مشرکان قریش را دید و به علی‏علیه السلام فرمود: «بر آنها یورش ببر!». پس یورش بُرد و جمعشان را پراکنده کرد و شیبة بن مالک، یکی از بنی‏عامر بن لُؤَی را کشت. پس جبرییل گفت: ای پیامبر خدا! این، فداکاری است. پیامبر خدا فرمود: «او از من است و من از اویم». جبرییل گفت: و من هم از شمایم. 
)راوی می‏گوید(پس صدایی شنیدند)که می‏گفت(: 

شمشیری جز ذوالفقار نیست 
و جوان مردی جز علی‏علیه السلام نیست.۲۳

۱۶۰. الإرشاد - به نقل از عبد اللَّه بن مسعود، در ذکر جنگ اُحد -: پرچم مشرکان با طلحة بن ابی طلحه بود که قوچ (مِهتَر) گروه خوانده می‏شد؛ و پیامبر خدا، پرچم مهاجران را به علی بن ابی طالب‏علیه السلام داد و آمد تا زیر پرچم انصار ایستاد. 
پس ابو سفیان، نزد پرچمداران آمد و گفت: ای گروه پرچمدار! نیک می‏دانید که لشکر از ناحیه پرچمدارانش ضربه می‏خورَد و در جنگ بدر هم از ناحیه پرچمدارانتان ضربه خوردید. پس اگر می‏بینید که توانایی آن را ندارید، پرچم را به ما بسپارید که ما شما را از آن، کفایت می‏کنیم. 
پس طلحة بن ابی طلحه، خشمناک شد و گفت: آیا به ما چنین می‏گویی؟ به خدا سوگند، امروز شما را با آن تا به کنار حوض‏های مرگ می‏برم. طلحه، قوچ (مِهتَر) گروه نامیده می‏شد. پس جلو آمد و علی بن ابی طالب‏علیه السلام هم پیش آمد. 
پس علی‏علیه السلام فرمود: «تو کیستی؟». گفت: من طلحه، پسر ابو طلحه هستم. من مِهتر گروهم. تو کیستی؟ گفت: «من علی، پسر ابو طالب بن عبد المطّلب هستم». سپس به هم نزدیک شدند و دو ضربه میانشان رد و بدل شد. پس علی بن ابی طالب‏علیه السلام، ضربه‏ای بر جلوی سر او زد که چشمانش درآمد و چنان صیحه‏ای زد که مانندش شنیده نشده بود و پرچم از دستش افتاد. 
پس برادرش که مصعب خوانده می‏شد، پرچم را گرفت و او را هم عاصم بن ثابت با تیر کشت. سپس برادر دیگرش به نام عثمان، آن را گرفت که او را هم عاصم با تیر زد و کشت. 
پس یکی از بندگان آنها به نام صُواب - که از قوی‏ترینِ مردمان بود -، پرچم راگرفت و علی بن ابی طالب‏علیه السلام با ضربه‏ای دستش را قطع کرد و چون پرچم را با دست چپ گرفت، علی‏علیه السلام آن را هم با ضربه‏ای قطع کرد. پس پرچم را بر سینه‏اش نهاد و دستان بریده‏اش را بر آن گِرد آورد. پس علی‏علیه السلام بر کاسه سرش ضربه‏ای زد که به خاک افتاد. 
و مشرکان در هم شکستند و مسلمانان به غنیمت‏ها رو کردند و چون گُماردگان بر تنگه، مردم را در حال جمع آوری غنیمت دیدند، گفتند: اینان غنیمت را می‏برند و ما این‏جا می‏مانیم. پس به عبد اللَّه بن عمرو بن حزم که فرمانده آنها بود، گفتند: می‏خواهیم غنیمتْ جمع کنیم، همان گونه که مردم کردند. او گفت: پیامبر خدا به من فرمان داده که از موضعم در این‏جا تکان نخورم. 
پس به او گفتند: او به تو فرمان داد و نمی‏دانست که کار به این‏جا می‏رسد که می‏بینی! و به سوی غنایم رفتند و او را وا نهادند و او در موضعش ایستاد تا خالد بن ولید بر او یورش بُرد و وی را کشت و از پشت پیامبر خدا آمد و قصد [جان] او را کرده بود. 
پس به پیامبر خدا که اصحاب گِردش را گرفته بودند، نگریست و به همراهانش گفت: «این، همان کسی است که می‏جُستید. پس به دنبالش روید». پس به یکباره و دسته جمعی، با شمشیر و تیر و نیزه و سنگ به ایشان یورش آوردند و اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله از ایشان دفاع کردند تا آن که هفتاد تن از آنان کشته شدند. و امیر مؤمنان و ابو دجانه انصاری و سهل بن حنیف در برابر آنان ایستادگی کردند و از پیامبرصلی الله علیه وآله دفاع کردند و انبوه مشرکان، آنان را در میان گرفتند و پیامبر خدا چشمانش را باز کرد و به امیر مؤمنان نگریست... و فرمود: «ای علی! مردم چه کردند؟». گفت: پیمان شکستند و پشت کردند. به او فرمود: «اینان را که قصد من کرده‏اند، از من بِران و مرا از آنان، آسوده گردان». 
پس امیر مؤمنان بر آنان یورش برد و آنان را تار و مار کرد. سپس نزد پیامبرصلی الله علیه وآله بازگشت که [مشرکان] از سوی دیگر به ایشان حمله کرده بودند، و دوباره به آنان یورش برد و آنان را در هم شکست و ابو دجانه و سهل بن حنیف بر بالای سر پیامبرصلی الله علیه وآله ایستاده بودند و به دست هر یک، شمشیری بود تا از پیامبرصلی الله علیه وآله دفاع کنند۲۴

۱۶۱. امام صادق‏علیه السلام - به نقل از پدرانش -: پرچمداران در جنگ اُحد، نُه نفر بودند و علی‏علیه السلام تا آخرین نفرشان را کشت، و مشرکان در هم شکستند و مخزوم (قبیله پرچمداران)، از آن روز که علی بن ابی طالب‏علیه السلام رسوایش کرد، از چشم‏ها افتاد و علی‏علیه السلام با حَکَم بن اَخنس مبارزه کرد و با ضربه‏ای پایش را از میانه ران قطع کرد که در نتیجه آن، کشته شد.۲۵
۱۶۲. المغازی: پیامبرخدا در جنگ اُحد پرسید: «چه کسی از ذکوان بن عبد قیس خبر دارد؟». علی‏علیه السلام گفت: ای پیامبر خدا! من سواری را دیدم که به دنبال او تاخت تا به وی رسید و گفت: نجات نیابم، اگر نجات یابی! پس آن سوار به ذکوان که پیاده بود، یورش برد و بر او ضربه‏ای وارد کرد و می‏گفت: بگیر که من ابن علاج هستم! 
پس به سوی او رفتم و چون سواره بود، با شمشیر به پایش نواختم و آن را از میانه رانش قطع کردم. سپس از اسب به زیرش افکندم و کارش را تمام کردم و متوجّه شدم که او ابو الحکم، پسر اخنس بن شریق بن علاج بن عمرو بن وهب ثقفی است.۲۶
۱۶۳. امام صادق‏علیه السلام: چون در جنگ اُحُد، مردم از گِرد پیامبرصلی الله علیه وآله پراکنده شدند، حضرت، رو به آنان می‏فرمود: «من، محمّد هستم. من پیامبر خدایم. کشته نشده و نمرده‏ام»... 
و مردم (مشرکان)، از سمت راست به پیامبرصلی الله علیه وآله حمله کردند. پس علی‏علیه السلام آنان را پراکنده می‏کرد و چون پراکنده می‏ساخت، از سمت چپ به پیامبرصلی الله علیه وآله یورش می‏بردند و پیوسته در این حال بود تا آن که شمشیرش شکست و سه قطعه شد. 
پس نزد پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و آن را پیش ایشان افکند و گفت: این شمشیر من شکسته است. پس آن روز، پیامبرصلی الله علیه وآله، ذوالفقار را به او داد و چون پیامبرصلی الله علیه وآله، لرزش پاهای علی‏علیه السلام را از فراوانی کارزار دید، سرش را به آسمان بلند کرد و در حالی که می‏گریست، گفت: «ای پروردگار! به من وعده داده‏ای که از دینت پشتیبانی کنی، و اگر بخواهی، می‏توانی». 
پس علی‏علیه السلام به پیامبرصلی الله علیه وآله رو آورد و گفت: ای پیامبر خدا! همهمه شدیدی می‏شنوم و می‏شنوم که می‏گوید: حَیزوم،۲۷ به پیش! و قصد ضربه زدن به کسی را نمی‏کنم، جز آن که پیش از ضربت من، بی‏جان فرو می‏افتد. 
پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «این، جبرییل و میکاییل و اسرافیل، با فرشتگان‏اند». سپس جبرییل آمد و کنار پیامبر خدا ایستاد و گفت: «ای محمّد! بی گمان این، [جانفشانی علی، معنای] مواسات است». [پیامبرصلی الله علیه وآله] فرمود: «علی از من است و من از علی‏ام». جبرییل گفت: «و من از شمایم». سپس مشرکان در هم شکسته شدند.۲۸ 
۱۶۴. امام کاظم‏علیه السلام: جبرییل در جنگ اُحد گفت: ای محمّد! بی‏گمان، این یعنی فداکاری علی. پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «چون او از من است و من از اویم». جبرییل گفت: و من از شما هستم، ای پیامبر خدا! سپس گفت: «شمشیری جز ذوالفقار، و جوان‏مردی جز علی‏علیه السلام نیست». 
پس همچون ستایش خدای متعال از خلیلش شد، در آن‏جا که می‏گوید: «فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ‏و إِبْرَ هِیمُ؛۲۹ جوانی که به او ابراهیم گفته می‏شود، از آنان سخن می‏گوید».۳۰
۱۶۵. الکافی - به نقل از نعمان رازی از امام صادق‏علیه السلام -: مردم در جنگ اُحد از گِرد پیامبر خدا پراکنده شدند. پس ایشان به شدّت خشمگین شد، و چون خشمگین می‏شد، عَرَق از پیشانی او چون مروارید می‏چکید. 
پس نگریست و علی‏علیه السلام را در کنارش دید و به او فرمود: «به خویشانت ملحق شو، آنان که از گِرد پیامبر خدا پراکنده شدند». علی‏علیه السلام گفت: «ای پیامبر خدا! سرمشق من، شما هستی». پیامبر خدا فرمود: «پس مرا از اینان، آسوده کن! ». 
علی‏علیه السلام یورش برد و نخستین کسی را که از آنان دید، زد. جبرییل گفت: «ای محمّد! بی‏گمان، این همان فداکاری است ». [پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:] «بی گمان، او از من است و من از اویم». جبرییل هم گفت: ای محمّد! و من هم از شمایم. 
پس پیامبر خدا به جبرییل نگریست که بر تختی از طلا، میان آسمان و زمین نشسته و می‏گوید: «شمشیری جز ذوالفقار، و جوان مردی جز علی نیست».۳۱. 
۱۶۶. السیرة النبویة - به نقل از ابن ابی نجیح -: در جنگ اُحُد، منادی ندا داد: «شمشیری جز ذوالفقار، و جوان مردی جز علی نیست».۳۲ 
۱۶۷. المناقب - به نقل از ابوذر از امام علی‏علیه السلام، خطاب به مهاجران و انصار، پس از بیعت گرفتن برای عثمان -: «شما را به خدای متعال قسم می‏دهم، آیا می‏دانید - ای گروه مهاجر و انصار - که جبرییل، نزد پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و گفت:"ای محمّد! شمشیری جز ذوالفقار، و جوان مردی جز علی نیست"؟ آیا می‏دانید که چنین بود؟». گفتند: آری، چنین بود.۳۳. 
۱۶۸. تاریخ الطبری: مصعب بن عمیر در پیش روی پیامبر خدا، پرچم به دست، جنگید تا کشته شد و آن که وی را کشت، ابن قمییه لیثی بود که پنداشت وی پیامبر خداست. پس به سوی قریش بازگشت و گفت: محمّد را کشتم؛ و چون مصعب بن عمیر کشته شد، پیامبر خدا، پرچم را به علی بن ابی طالب‏علیه السلام سپرد۳۴. 
۱۶۹. الإرشاد: چون مردم در جنگ اُحد از گِرد پیامبرصلی الله علیه وآله پراکنده شدند و امیر مؤمنان ایستادگی کرد، [پیامبرصلی الله علیه وآله] به او فرمود: «تو چرا با مردم نرفتی؟». امیر مؤمنان گفت: «بروم و تو را وا نهم، ای پیامبر خدا؟! به خدا سوگند که نمی‏روم تا کشته شوم و یا خداوند، وعده یاری به تو را تحقّق بخشد! ». پس پیامبرصلی الله علیه وآله به او فرمود: «ای علی! مژده باد که خداوند، وعده‏اش را تحقّق می‏بخشد و مشرکان، دیگر هیچ‏گاه مانند امروز بر ما دست نمی‏یابند!». سپس به گروهی که به او رو آورده بودند، نگریست و به علی‏علیه السلام فرمود: «ای علی! کاش به اینان حمله می‏بردی». امیر مؤمنان، حمله برد و هشام بن امیّه مخزومی را از آنان کشت و گروه، در هم شکست. 
پس گروه دیگری رو آوردند و پیامبرصلی الله علیه وآله به علی‏علیه السلام فرمود: «به اینان حمله کن!» که بر آنان حمله کرد و عمرو بن عبد اللَّه جمحی را از آنان کُشت و آنان نیز پراکنده شدند. 
سپس گروه دیگری رو آوردند و پیامبرصلی الله علیه وآله به علی‏علیه السلام فرمود: «به این گروه، حمله کن! » که بر آنان حمله بُرد و بشر بن مالک عامری را از آنان کشت و گروه، در هم شکست و پس از آن، دیگر هیچ یک از آنان بازنگشت. 
و مسلمانانِ فراری به نزد پیامبرصلی الله علیه وآله باز آمدند و مشرکان، به مکّه بازگشتند. پیامبرصلی الله علیه وآله نیز به مدینه بازگشت. پس فاطمه‏علیها السلام به استقبال او آمد و با ظرف آبی که همراه داشت، صورت پیامبر خدا را شست و در پی ایشان، علی‏علیه السلام آمد که دستش تا شانه خونین بود و «ذوالفقار» را همراه داشت. آن را به فاطمه‏علیها السلام داد و فرمود: «این شمشیر را بگیر که امروزْ مرا همگامی استوار بود» و این شعر را سرود: 

ای فاطمه! شمشیر را بگیر که نکوهش شده نیست 
و من نیز نه ترسو و نه مستحقّ ملامتم. 
به جانم سوگند، در یاری محمّد، کوتاهی نکردم 
و نیز در اطاعت از پروردگاری که به بندگانش داناست. 
خون مشرکان را از آن بزدای که آن 
کاسه آب جوشان به خاندان عبد الدار نوشانْد. 
و پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «ای فاطمه! آن را بگیر که همسرت، حقّ آن را ادا کرد و خدا با شمشیر او، دلاوران قریش را کشت».۳۵. 
۱۷۰. امام علی‏علیه السلام - هنگامی که از جنگ اُحد بازگشت و شمشیرش را به فاطمه‏علیها السلام داد -: 
ای فاطمه! این شمشیر را بگیر که نکوهش شده نیست 
و من نیز نه ترسو و نه مستحقّ ملامتم. 
به جانم سوگند، به خاطر دوستی احمد جنگیدم 
و در اطاعت پروردگاری که به بندگانش مهربان است. 
و شمشیر را در کفم، چون شهاب می‏جنباندم 
با آن، گردن و ستون بدن را در هم می‏شکستم. 
هماره چنین بودم تا که پروردگارم جمعشان را پراکنده کرد 
و تا آن که جانِ هر بردبار را شفا بخشیدیم.۳۶ 

۱۷۱. المغازی - به نقل از امام علی‏علیه السلام -:چون جنگ اُحد شد و مردمْ حمله کردند، امیّة بن ابی حذیفة بن مغیره رو آورد، در حالی که زره به تن داشت و غرق در آهن و فولاد بود و جز چشمانش دیده نمی‏شد و می‏گفت: امروز در برابر بدر. 
یکی از مسلمانان راه بر او بست؛ امّا امیّه وی را کشت. من آهنگ او کردم و با شمشیر، بر کاسه سرش که زیر زره و کلاهخود بود، زدم؛ امّا ضربه‏ام کارگر نیفتاد. من کوتاه قد بودم و او با شمشیرش به من ضربه می‏زد و من با سپر چرمی از خود محافظت می‏کردم. 
پس شمشیرش در سپرم فرو رفت و چون زرهش را بالا زده بود، به او ضربه زدم و پاهایش را قطع کردم و افتاد. به درآوردن شمشیرش از سپرم پرداخت تا آن را درآورد و در حالی که روی زانوانش ایستاده بود، با من می‏جنگید تا آن‏که در زیر بغلش شکافی دیدم. شمشیرم را در آن فرو کردم. پس کج شد و [افتاد و] مُرد و من از او رو گرداندم.۳۷ 
۱۷۲. الإرشاد - به نقل از سعید بن مسیّب -:اگر جایگاه علی‏علیه السلام را در جنگ اُحد می‏دیدی، او را در سمت راست پیامبر خدا می‏یافتی که با شمشیر، از او دفاع می‏کند و جز او همه پشت کرده بودند۳۸. 
۱۷۳. امام باقرعلیه السلام: علی‏علیه السلام در روز اُحُد، شصت زخم برداشت۳۹. 
۱۷۴. تفسیر القمّی - به نقل از ابو واثله شقیق بن سلمه -:صورت و سر و سینه و شکم و دستان و پاهای علی‏علیه السلام، نود زخم برداشت۴۰. 
۱۷۵. اُسد الغابة - به نقل از سعید بن مسیّب -: بی‏گمان در جنگ اُحُد، شانزده ضربه به علی‏علیه السلام رسید که هر یک، او را به خاک انداخت و جز جبرییل، او را بلند نمی‏کرد۴۱. 
۱۷۶. السیرة النبویّة - به نقل از ابن اسحاق -: چون ابو سفیان و همراهانش بازگشتند، ندا داد: وعده دیدار، سال آینده در بدر. پس پیامبر خدا به مردی از اصحابش گفت، بگو: «آری، وعده‏گاه ما و شما باشد». 
سپس پیامبر خدا، علی بن ابی طالب‏علیه السلام را فرستاد و فرمود: «در پیِ [این] گروه، بیرون رو و بنگر که چه تصمیمی دارند. اگر اسب‏ها را از خود دور کرده‏اند و بر شترها سوار شده‏اند، قصد مکّه دارند، و اگر بر اسب‏ها سوار شده‏اند و شترها را رانده‏اند، قصد مدینه دارند، و سوگند به آن که جانم در دست اوست، اگر قصد مدینه داشته باشند، به سوی آنها می‏روم و با آنان می‏جنگم». 
علی‏علیه السلام می‏گوید: در پیِ آنان بیرون رفتم تا بنگرم که چه می‏کنند. پس اسب‏ها را از خود دور کردند و بر شتران سوار شدند و به مکّه رو نمودند۴۲. 
۱۷۷. امام علی‏علیه السلام: چون خدای سبحان، آیه «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُواْ أَن یَقُولُواْء َامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ؛ ۴۳ الف، لام، میم * آیا مردم گمان کردند همین که گفتند ایمان آوردیم، وانهاده می‏شوند و امتحان نمی‏شوند؟» را نازل کرد، دانستم که تا پیامبر خدا در میان ماست، فتنه بر ما در نمی‏آید. 
پس گفتم: ای پیامبر خدا! این فتنه‏ای که خداوندْ تو را از آن خبر داده چیست؟ فرمود: «ای علی! امّت من پس از من، دچار فتنه می‏شوند». 
گفتم: ای پیامبر خدا! آیا در جنگ اُحد، آن‏جا که برخی از مسلمانانْ شهید شدند و من نشدم و این بر من گران آمد، به من نفرمودی: «مژده ده که شهادت در پی توست!»؟ به من فرمود: «آن، همین گونه است. پس آن هنگام، صبرت چگونه است؟». گفتم: ای پیامبر خدا! این از جایگاه‏های صبر نیست؛ بلکه از جایگاه‏های بشارت و شکر است۴۴. 

--------------------------------------------------------------------------------
۱.المغازی: ۲۰۳/۱ و ۲۰۴، الکامل فی التاریخ: ۵۴۹/۱.
۲.تاریخ الطبری: ۵۰۴/۲ - المغازی: ۲۰۳/۱ و ۲۰۴ و ۲۰۶، السیرة الحلبیّة: ۲۱۸/۲. 
۳. تاریخ الطبری: ۵۰۳/۲. 
۴. المغازی: ۱۹۹/۱ و ۲۰۸، الکامل فی التاریخ: ۵۴۷/۱، السیرة الحلبیّة: ۲۱۶/۲. 
۵.تاریخ الطبری: ۵۱۳/۲، الکامل فی التاریخ: ۵۵۱/۱، تاریخ الإسلام: ۱۷۳/۲. 
۶.تاریخ دمشق: ۷۲/۴۲، إعلام الوری: ۳۷۴/۱، بشارة المصطفی: ۱۸۶. 
۷. الإرشاد: ۸۰/۱، المغازی: ۲۱۵/۱، تاریخ الطبری: ۵۱۶/۲. 
۸.المغازی: ۲۲۶/۱، تاریخ الطبری: ۵۰۹/۲، السیرة النبویّة، ابن هشام: ۱۵۸/۳. 
۹.الإرشاد: ۸۸/۱، بشارة المصطفی: ۱۸۶، تاریخ الطبری: ۵۱۴/۲. 
۱۰.تاریخ الطبری: ۵۱۸/۲، المغازی: ۲۴۰/۱، الإرشاد: ۸۲/۱. 
۱۱.السیرة النبویّة، ابن هشام: ۱۳۵/۳. 
۱۲.الإرشاد: ۹۱/۱. 
۱۳.تاریخ الطبری: ۵۱۴/۲، الکامل فی التاریخ: ۵۵۲/۱، الکافی: ۹۰/۱۱۰/۸. 
۱۴.تفسیر القمّی: ۱۱۶/۱، مجمع البیان: ۸۲۶/۲، الخرایج والجرایح: ۲۳۵/۱۴۸/۱. 
۱۵.مناقب آل أبی طالب: ۲۹۹/۳. 
۱۶.تاریخ الطبری: ۵۲۷/۲، السیرة النبویّة، ابن هشام: ۱۰۰/۳. 
۱۷.تاریخ الطبری: ۵۰۹/۲. نیز، ر. ک: المغازی: ۲۲۶/۱ والسیرة الحلبیّة: ۲۲۳/۲. 
۱۸.الإرشاد: ۹۱/۱، کشف الغمّة: ۱۹۶/۱. نیز، ر. ک: السیرة النبویّة، ابن هشام: ۱۵۹/۳. 
۱۹.فُصَم به معنای بریدن و ویران کردن و قُصَم، به معنای شکستن است. 
۲۰.السیرة النبویّة، ابن هشام: ۷۷/۳، البدایة والنهایة: ۲۰/۴. 
۲۱.مناقب آل أبی طالب: ۲۹۹/۳. 
۲۲.المعجم الکبیر: ۹۴۱/۳۱۸/۱،فضایل الصحابة: ۱۱۱۹/۶۵۷/۲، الاحتجاج: ۲۷۱/۳۴۰/۲. 
۲۳.تاریخ الطبری: ۵۱۴/۲، الکامل فی التاریخ: ۵۵۱/۱ و ۵۵۲، بشارة المصطفی: ۱۸۶. 
۲۴.الإرشاد: ۸۰/۱، کشف الغمّة: ۱۹۲/۱. نیز، ر. ک: تفسیر القمّی: ۱۱۲/۱. 
۲۵.الإرشاد: ۸۸/۱. 
۲۶.المغازی: ۲۸۳/۱، شرح نهج البلاغة: ۲۷۵/۱۴. 
۲۷.حیزوم، نام یکی از اسبان پیامبرصلی الله علیه وآله است. 
۲۸.الکافی: ۵۰۲/۳۱۸/۸. نیز، ر. ک: تفسیر القمّی: ۱۱۶/۱. 
۲۹.انبیاء، آیه ۶۰. 
۳۰.عیون أخبار الرضا: ۹/۸۵/۱، الاحتجاج: ۲۷۱/۳۴۰/۲. 
۳۱.الکافی: ۹۰/۱۱۰/۸. نیز، ر. ک: علل الشرایع: ۳/۷، تفسیر فرات: ۷۸/۹۵. 
۳۲.السیرة النبویّة، ابن هشام: ۱۰۶/۳، مناقب علی بن أبی طالب: ۲۳۴/۱۹۷. 
۳۳.المناقب: ۲۹۶/۳۰۱، الطرایف: ۴۱۴، نهج السعادة: ۱۲۲/۱. 
۳۴.تاریخ الطبری: ۵۱۶/۲، تاریخ الإسلام: ۱۷۷/۲. 
۳۵.الإرشاد: ۸۹/۱. نیز، ر. ک: إعلام الوری: ۳۷۸/۱، شرح الأخبار: ۲۸۰/۲۸۶/۱. 
۳۶.تاریخ الطبری: ۵۳۳/۲، بشارة المصطفی: ۱۸۷. 
۳۷.المغازی: ۲۷۹/۱، الإرشاد: ۸۸/۱. 
۳۸.الإرشاد: ۸۸/۱. 
۳۹. مجمع البیان: ۸۵۲/۲، بحار الأنوار: ۴/۳/۴۱. 
۴۰.تفسیر القمّی: ۱۱۶/۱، بحار الأنوار: ۳/۵۴/۲۰. 
۴۱.اُسد الغابة: ۳۷۸۹/۹۳/۴، شرح الأخبار: ۷۶۲/۴۱۵/۲. 
۴۲.السیرة النبویّة: ۱۰۰/۳، تاریخ الطبری: ۵۲۷/۲، الکامل فی التاریخ: ۵۵۶/۱. 
۴۳.عنکبوت، آیه ۱ و ۲. 
۴۴.نهج البلاغة: خطبه ۱۵۶.
 



سایت فطرت